همین دو سه روز پیش بود که مقداری بادوم هوایی با پوست خریدم. خوب مثل همیشه اولش خیلی خوشحال بودم که به به، چه بادومیه و امان از لحظه ای که به رگ تزریق میشه. خلاصه نشستم سر بساط که حمله ور شم سمت بادوما. پوست بادوما انگار چنتا از استانداردهای نظامی مثل ضد زلزله و تشعشع و ضد بمب ننه(Mother of all bombs or MOAB) و خلاصه هرچی شما فکر کنی رو پاس کرده بود. انقدر اینا سفت بودن که نگو. با بدختی یه چنتایی رو شکستم. در این حین یه لحظه رفتم تو این فکر که درخت بادوم برای این بادوم ها چه سنگ تمومی گذاشته! آنچنان اون هسته ی خوشمزه رو تو این غلاف های سفت و خفن پیچونده که پوست ما هم کنده میشه وقتی پوست اونا کنده میشه. یه لحظه یاد خودمون افتادم. ما کلا یه بار زندگی میکنیم بعد اصلا قدرشو نمیدونیم. یعنی اصلا این فرصت جوونی و زندگی و لحظات رو تو یه غلاف سفت بادومی نمی پیچیم. در حالی که اون درخت بادوم هوایی اولا کلی بادوم داره و هر سال بازم بادوم میده، ولی هیچ وقت تو بسته بندی بادوم هاش کم نمیذاره. حتی یه دونش رو هم بدون پوشش ضد جنگ هسته ای بیرون نمیفرسته. ولی ما فقط یکبار جوونیم. یه بار زندگی میکنیم. ولی اصلا این "یکبار" رو محافظت نمیکنیم. مثلا ژیلا پاچه ی هوشنگ رو میگیره، بعد هوشنگ تا 14 ماه و نصفی خودشو زجر میده که چرا ژیلا با من اینجور رفتار کرد؟ یعنی خیلی راحت هر زجری رو و هر آتو آشغالی رو به درونش راه میده. یا کامبیز یه بار شکست میخوره، سریع زهر نا امیدی رو تا عمق جونش راه میده. آخه کدوم بادوم این کارو میکنه؟ شما تاحالا بادوم نا امید دیدین؟ ببخشید یعنی خوردین؟ وقتش نیست از تکنولوژی بادومی استفاده کنیم. آیا اما؟ با شور زندگی کن.