پیدا میکنم اگر…

پیدا میکنم اگر...

یکی دو روز پیش دنبال جنسی تو انبار میگشتم (بله منم رفتم تو کار جنس!) و حسابی همه جا رو زیر و رو کردم. تو ذهنم بود که داخل یه کارتون یه جایی همون جا باید باشه ولی یه فکری هم تو ذهنم بود که نکنه اونجا نباشه، و به هر دلیلی بچه ها جا به جا کرده باشنش. خلاصه هرچی گشتم پیدا نکردم. دیگه از ناچاری زنگ زدم به مقامات بالاتر و پرسیدم که شما میدونید این جنسا کجاست؟ اصلا هست نیست. اون مقام عالی مقام گفت که بله هست و من خودم همون انباری که تو هستی گذاشتمش. دوباره برگشتم و دنبالش گشتم. این دفعه پیدا شد. زیر یه کارتن بزرگتر قایم شده بود. حالا نکته اینه که آیا شما قبول دارین جنس در هر دوبار همون جا بوده؟ آیا شما قبول دارید که من همون منم؟ پس چرا اون بار اول پیدا نشد ولی بار دوم پیدا شد؟؟؟ آیا مرد سیاه پوش قاتل اصلی بوده؟
این بسیار نکته ی مهمیه که من از تونی رابینز یاد گرفتم. بله همه چیز یکسانه غیر از یک چیز، اونم اینه، Belief بنده. بله بلیف بنده. بار اول من درسته همه جا رو گشتم، ولی در تمام مدت یه شک خاصی همراهم بود که نکنه جنسا اینجا نباشه. پس پیدا نکردمشون. بار دوم یقین داشتم که جنسا همین جاست و پیدا کردمشون. این شک و یقین من دقیقاً واقعیت بیرونی رو شکل داد.
چرا ما بعد اینکه تصمیم میگیریم یه کاری انجام بدیم بعدش هر روز حال به حال میشیم و بعدش حالمون بد میشه و آخرش انجامش نمیدیم؟
فارسیش این میشه که شما به نتیجه میرسی، اگه تو درونت جدا از هر شرایطی ببینی که به نتیجه میرسی. شما به نتیجه نمیرسی، اگه تو درونت جدا از هر شرایطی ببینی که به نتیجه نمیرسی. طرف تمام شرایط موفقیت رو داره ولی نمیتونه موفق شه، چون تو درونش میبینه که موفق نمیشه. اون یکی تو مزخرف ترین شرایطه ولی موفق میشه، چون هر روز رویای موفق شدنش رو میبینه و موفق شدنش براش تو ذهنش شدنیه و قابل دسترسه. این راز بزرگ زندگیه. شک نکنید. (شما که اون گوشه ایستادی، بله شما. شما میتونی شک کنی و هر جور دوست داری گند بزنی تو زندگیت.)
تحلیل فوق تخصصی خیلی نابغه ایش اینه که وقتی من، تو ذهنم یقین دارم نتیجه میگیرم یه جور دیگه تلاش میکنم. با تمام وجود میام تو کار. وقتی شک دارم که به نتیجه میرسم یا نه، با تمام وجود نمیام. چرا احتمال ندادم جنسا زیر اون کارتون بد مزاجه؟ چون از قبلش تو ذهنم تصميم گرفته بودم که جنسا احتمالاً اینجا نیست.
با شور زندگی کن.