هانس زیمر داشت توضیح میداد که برای یه صحنه ی اکشن تو The Dark Knight قرار بوده یه قطعه موسيقی بگذاره و Christopher Nolan بهش میگفته که چون صحنه اکشنه میخوام موسیقی خیلی fast pace و تن باشه. برعکس هانس یه موسیقی خیلی خیلی کند نوشته بوده. بعد میگفت که من موسيقي براش گذاشتم و کریس گفت که that also works! بعد تو ادامش هانس گفت که اصلاً معنیش این نیست که اگه کریس اون قطعه رو قبول نمیکرد چیز خاصی رخ میداد. موسیقی نوشتن برای فیلم همین exploring و چرخ زدنه. قرار نیست هرکاری انجام میدیم "بهترین قطعه ی کار شده" باشه. دقیقاً وقتی آزاد تجربه ميکنيم، همین بهترین ها ساخته میشن. ما تو کارای روزمره چطوریم؟ تو این مدرسه ها ما رو با "خر کمالیسمی" شستشوی مغزی دادن (چطور اینکارو کردن؟ با جیره بندیه محبت و توجه معلم) که از هرکاری انتظار نتایج آنچنانی داریم. در حالی که هر کاری بهترین نتايج رو میده اگه ما بدونیم هر کاری هزاران قدم و امتحان کردن و زمین خوردن داره تا یه روزی نتیجه بده. قراره هرکاری از اول بهترین باشه. من این "تز تخیلی" رو خودم استفاده کردم و با قدرت میگم: کار ميکنه عین بنز! آقا خانوم هر قدمی که برمیداری ومیری تو دیوار، دو دستی بغلش کن. به قول تونی رابینز تا وقتی تو راهت داری جلو میری هر اشتباهی فقط یه speed bump یا ساندویچه وسط خیابونه. فقط کمی سرعت رو کم میکنه ولی جلوتو که نمیگیره. میگیره؟ تا حالا دیدین کسی بخواد بره مسافرت ولی صد متر اول بخاطر ساندويچ های سرعتگیر بیخیال سفرش بشه؟ با شور زندگی کن.